دختر نازم دنیزدختر نازم دنیز، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دخترم دنیز

قصه های تلخ زمینی رو می تونی شیرین کنی (هفته دهم و یازدهم بارداری)

روزها زیباتر از قبل می گذرن و زمان به آغوش کشیدنت نزدیک و نزدیک تر می شه دیدن برق شادی تو چشمهای کسی که همه دنیای من (بابا حمید مهربونت) بزرگترین هدیه برای من که شما به من دادی عزیز دلم.   مامانی می خواهم برایت از یک قصه تلخ بگم و ازت بخواهم با همه تلخی دستی باشی برای شیرین شدن این قصه های تلخ زمینی.   قصه دختر کبریت فروش کارتونی بود که از اون بیزار بودم، هنوز پنج یا شش سالم بود وقتی اون کارتون که بارها هم از شبکه دو تکرارش پخش می شد می دیدم گریه می کردم و با همون دل کوچیکم می گفتم من بزرگ بشم یک عالمه خونه می سازم تا همه بی خونه ها سر پناه داشته باشن...   داستان نسل من داستان نسل سوخته ای بود با وجود همه تلاش هامو...
15 آبان 1392

اولین سونوگرافی و شنیدن صدای قلب نفسم (هفته نهم بارداری)

بیشتر از پنج سال و نیم از روزی که دلم خندید می گذشت اون روز، روزی بود که برای همیشه من بابا مهربونت پیوند عشقمون و بستیم. بعد از اون مشکلات زیادی برای پایداری این زندگی و ثابت شدن عشقمون به بقیه گذروندیم. بعد از اون روز معنای واقعی خندیدن و فراموش کرده بودم ولی.......   روز یک شنبه 28 مهر دوباره خندیدم ، دوباره خندیدیم،... نفس خوشگلم؛ عزیز دلم زیباترین معجزه هستی رو تو وجودم حس کردم، معنی فتبارک اله احس الخالقین و با تک تک سلولهای بدنم حس کردم، من و بابا و مامی جون رفتیم سونو، بعد از یک انتظار دو ساعته سخت وارد اتاق شدم، به پشت داراز کشیدم، قلبم به شدت می زد، ناگهان دیدم مهربون من داره تند و تند تکون می خوره. دکتر با تعجب گفت خوبی...
1 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم دنیز می باشد